انفجار غذای سلف

ساخت وبلاگ
به نام خداوند سبحاندر اولین سفر به دانشگاه برای ارشد جان عزیزخب همه چیز طبق برنامه پیش نرفت و ...نزدیکای طهر رسیدیم دم در نگهبانیگفتش که کجاااا؟گفتم میخوام برم اموزش دانشگاه یه نگاه عاقل اندر سفیه ای به ما کرد و گفتش که ...تعطیله که ...کسی نیستچارچشمی نگاش کردم و با تعجب گفتم واقعااااااااگفتش اره دیگه ...حالا هی از ما  اصرار...بابا جان یعنی هیییچ کاریش نمیشه کرد خب...گفت اصلا میخوای برو خودت نگاه کن ........اومدیم و گفتیم حالا چیکار کنیم چیکار نکنیم...میریم هتلی...مسافرخونه ای ... چیزی...و از اون جایی که قبلا یه مسافرخونه رو میشناختیمرفتیم اونجا ... اصلا یه وضعیییییبهشتیییی بود برا خودش .... خیر ...اصلا خود فردوس بود......در و پنجره که اصلا نگم ...از عهد ساسانی ...بلکم داریوش شاههواکش درجه یک با هوای طبیعی و حذف راحت و ساده یکی از شیشه مشبک های در...بخاری دیواری با امکان تماس مستقیم با شعله های ابی جان سوز جان گدازمبل هایی بجای مانده از دوران کهن همراه لایه نازک غبار این زمانه غدار و فریفتگار ...پرده هایی با امکان دید از لای تار و پود های رنگ و رو رفته و بعضا شگاف هایی بس جالب......خلاصه از توصیف مکان که بگذریم و از هر چیزی که عبور کنیمهیییچ وقت در مخیله ام هم نمی گنجید که ...اولین خرید دوران ارشد ...بطری اب معدنی باشه...یعنیییییی دیگه اوج فاجعه و سورپرایز بود هاااایعنی از قحطی و جنگ و شعب ابی طالب هم ... ...و با خودم می گفتممیگن که سالی که نکوست از بهارش پیداست ...خدایا تو  بخیر بگذرونش .... انفجار غذای سلف...ادامه مطلب
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 107 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 0:46

به نام خداوند سبحان میخواستم برم کتابخونه دانشگاه برا یکی از کتابای ترم اولیهو تو همون ابتدای ورود شاهانمون به در دروازه دربار علم جهانی!!!!!!!!!نگهبونه جلومونو گرفت با یه حس کارگاه گجت یا شایدم شرلوک هولمز طوری ...که ...کجا میخوای بریییییچیکار داریییکارت دانشجوییت بده بینم با خودم میگم یا خدااا این چشههههپیش خودش اخه چه فکری کرده مگه حالا میخوان عملیات انتحاری و ترور انجام بدن که اینجوری میکنه ...مگه اینجا ناسایی سازمان اطلاعاتی ... چیزی هست...چرا خوبو بعدا متوجه میشیم که ...به باقی هم مثه اینکه گیر داده بودن تو کارشناسی ...یکی از بچه ها که از کتابخونه برگشته بود گفتش که نگهبونه اومد بالا سرم تو کتابخونه گفت اینجا چیکار میکنی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!کارت دانسجوییت بدهاسم پنتا از اساتید گروهتونو بگو مدیر گروهتون کیهتو اصلا نه داسجو مایی ( با لهجه )و این جمله اخر...تا مدتها تکیه کلام بچه ها بود... انفجار غذای سلف...ادامه مطلب
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 112 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 0:46

به نام خداوند سبحان بعد از یه مدتی از ورود مان به دارالتحصیل قصد و عزیمت برگشت به دیار وطن کردیمزین نمد بزنگیدیم به تاکسی تا که همراهیمان کند تا به در گیت ترمینالبعد از دقایقی چند راننده تاکسی زنگ زد که من اومدم در دانشگاه ولی... این نگهبانیه میگه...ما اصلا دانشکده کشاورزی نداریممتعجب و با خنده میگم جدیییییمیگه اره میگم یعنی چی اخه ....و همچنان اینقد تعجب کردم که نمی تونم جلو خندم رو بگیرممیگه بیا اصلا با خودش حرف بزنو بعد نگهبانه میگه خوبیمیگم اقا یعنی چی اخه من الان دم در کشاورزیم خبببو بدون اینکه دیگه ادامه بده میگه به رانندهه خب برو...تو مسیر راننده میگه ... مگه چنتا دانشکده هست میگم جز علوم پزشکی باقیش همینجان  میگه نکنه دستم انداخته بود و میخواست سرکارم بزاره میخندم و میگم نمی دونم ولی اخه 4_5 بیشر هم نیست که ... انفجار غذای سلف...ادامه مطلب
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 106 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 0:46

به نام خداوند سبحان...

 

کلاس پایداری...شنبه ۲تا۴ هست

سر کلاس استاد برای یه بحثی مثال کلم رو میگه...

بعد یه نفری میگه کلم پیچ...مگه بذر هم داره....

یهو همه هنگ میکنن و بعد می خندن...

استاد میگه اگه بذر نداره پس چجوری ایجاد میشه...

یکی از ته کلاس میگه ترم پنجِ...سال سوم....

بعد میاد حالا درستش کنه میگه منظورم اینه کجاش بذر میده...

انفجار غذای سلف...
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 121 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 9:48

به نام خداوند سبحان  نمره اول کلاسمون وارد کلاس میشه...میاد میره اخر کلاس که کیفشو بذاره و بره بیرون...بهش میگن فلانی تبریک بهتون میگیم...مبارک باشه...هنگ میکنه...با لبخند و تعجب میگه باشه ممنون اما چ انفجار غذای سلف...ادامه مطلب
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 118 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 9:48

به نام خداوند سبحان

هر دوشنبه تو مسجد دانشگاه یه سری سولات قرانی پخش میشه

بین کسانی که درست جواب بدن قرعه کشی میشه و جوایزی میدن

حالا یکی از بچه های اتاق جایزه رو می بره...

یه مجموعه ۲۰ کتابچه ای از طرف نهاد رهبری...

کتابا رو یکی از بچهای اتاق میبینه و نگاهشون میکنه...

یهو چشمش میخوره به یکی از عنوان ها که اینطور بود:

چگونه انسان باشیم؟

میگه :هااااااا...اینو حتما بخون...خیلی بدردت مبخوره...!!!!

انفجار غذای سلف...
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 116 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 9:48

به نام خداوند سبحان امروز سر کلاس ...جلسه اول...استاد نحوه ی نمره دادنشو شرح میدهحالا یکی دو نمره اضافه بر بیست میشه...بچه ها چک و چونه میزنن که باشه همینطور...استاد هم میگه حالا اگه یکی ۲۰.۵ بشه یکی انفجار غذای سلف...ادامه مطلب
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 119 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 9:48

به نام خداوند سبحان

 

ترم قبلی یکی از بچه های کلاس انصراف داد و رفت...

نصف واحد ها رو گرفت و با کاردانی رفت برا کنکور بعدی...

.

نکته جالب ماجرا اونجا بود که سال اول دانشکده تو درس ریاضی عمومی

استاد موقع میانتر یه سوال تشویقی جبرانی هم داد 

و ایشون از اون امتحان از ۱۰ نمره ۱۰.۵ گرفت...

.

اعتراف میکنم غافلگیر کننده بود برام...

حیف چنین استعدادهایی که اینطور

۲.۵ سال از عمرشون میره...

.

چرااااا...

 

انفجار غذای سلف...
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 112 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 9:48

به نام خداوند سبحان بصورت کاااااملا اتفاقی چشمش به برگه هایی که به دیوار کارشناس گروه چسبیده میخوره و شروع میکنه به خوندنشون.نوشته برا اونایی که بخوان بدون کنکور ارشد برن دانشگاه دیگهباید ۳/۴ کل واحدا انفجار غذای سلف...ادامه مطلب
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 107 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 9:48

به نام خداوند سبحان

 

چند وقت پیش داشتم تو کوچه پس کوچه های نزدیک خوابگاه

می رفتم که برم شهر...

دیدم یه نونوایی داره نون سنگک میزنه

از یه مرد می پرسم دونه ای چندِ؟

میگه:۷۰۰

تشکر می کنم و میگذرم...

یهو از پشت سر صدام میکنه...آغا...

برمی گردم...

با یه حالتی میگه اگه مشکلی بابت پولش هست من حساب کنم

می خندم و میگم نه ممنون مشکلی نیست...

میگه جدی میگم اصلا مهمون من...

با خنده میگم متشکرم فقط می خواستم قیمتشو بدونم...

 

انفجار غذای سلف...
ما را در سایت انفجار غذای سلف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : intheyupeapg بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:18